کد مطلب:314263 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:228

پدرم علمدار قمر بنی هاشم بود
نگارنده كتاب قمر بنی هاشم علیه السلام نقل می كند: مرحوم پدرم [1] سال ها در ایام فاطمیه علیهاالسلام مجلس روضه برقرار می كرد بنده هم بعد از وفات ایشان همین رسم را ادامه می دهم. یك سال پس از فوت مرحوم پدرم پس از ایام فاطمیه سال 1418 هجری قمری مطابق سال 1376 شمسی و برگزاری روضه فردای آن روز كه رفتم مادرم را زیارت كنم پس از عرض ارادت به مادر عزیز مادر گفتند: دیشب پدرت را در خواب دیدم به همراه چند نفر دیگر آمدند منزل. رفقایش، در حیاط منزل اجاقی درست كرده و كتری را گذاشتند تا چای درست بشود. خودشان رفتند برای آشپزخانه كه آخر قسمت ساختمان قرار داشت و من هم دنبالش رفتم و با این كه در خواب می فهمم مرده و زنده را، این دفعه را نفهمیدم فقط این را متوجه شدم كه مسافرتی طولانی رفته اند، مدام می گفتم خوب شد شما آمدید، من تنها بودم و بگو ببینم چطور شد كه آمدید؟ در حالی كه روی سكوی آشپزخانه نشسته بود و پاهایش را تكان می داد و به زبان محلی می گفت:



[ صفحه 97]



(تی چه زانی ابوالفضل العباس علیه السلام كی) یعنی تو چه می دانی ابوالفضل العباس كیست؟ (او ضمانت كرده از بام شما بینم) یعنی او ضمانت كرده است من بیایم شماها را ببینم. بلی باید همچنین باشد كه ایشان مدت ها از عشق مولایش امام حسین علیه السلام و حضرت قمر بنی هاشم علیه السلام می سوخت. ایشان از زمان نوجوانی تا قبل از این كه مقیم قم گردد در ایام عاشورا در همان كرین خلخال كه زادگاهش بود علمدار حضرت ابوالفضل العباس قمر بنی هاشم علیه السلام بود. در آن محل 6 علم وجود داشت. علم اول به اصطلاح محلی پیراهن سفید و علم دوم به رنگ سبز كه این علم در عزاداری ایام عاشورای امام حسین علیه السلام مال پدرم بود خود حقیر سال ها در ساوجبلاغ (شهرك رامجین) روز عاشورا در سال های متمادی علم و یا پرچمی كه نوع علم یا شعائر اسلامی و علامت شیعه و عزاداری می باشد برداشته ام. در محرم 1422 قمری هم از اول میدان آستانه به طرف حرم مطهر كریمه ی اهل بیت حضرت معصومه علیهاالسلام علم را برداشته انجام وظیفه كردم. لذا امید است علمدار كربلا حضرت ابوالفضل العباس قمر بنی هاشم علیه السلام پدرم را و خودم را و بچه هایم را كلا مورد توجه و عنایات خاصه خود قرار دهد (آمین یا رب العالمین). شب عاشورا سال 1422 هجری قمری.

یاری عباس



فكند رایت و بوسید پای شه عباس

كه چند لشكر نابود را بدارم پاس؟!



مرا زكام تو خشكیده تر شده است گلو

تو را از حال من آشفته تر شده است حواس



فداییان همه در یاری تو جان دادند

فدای جان تو، شد وقت یاری عباس



چو شیر بچه ی یزدان گرفت اذن جهاد

نمود حمله بدان قوم ناخدای شناس



[ صفحه 98]



شكافت لشكر و شد در فرات و آب گرفت

شتافت تا برساند به كام خسرو ناس



دو دست داد ولی مشك همچنان بر دوش

خدای را به دوست بریده كرد سپاس



كه شكر دستم اگر رفت آب ماند به جای

كه نوشد آن شه و اطفال آتشین انفاس



چه گویم آه كه آمد ز قوم كین تیری

به مشك آب به هم بردرید چون كرباس



چو مشك پاره شد و آب ریخت پنداری

كه ریخت بر دل سوزانش سوده ی الماس



زپشت زین به زمین اوفتاد و نعره كشید

به یاری آمدش آن خسرو سپهر اساس



چه دید، دید ز عباس اوفتاد دو دست

كشید آه كه پشت مرا زمانه شكست [2] .


[1] مرحوم مغفور حاج علي رباني (معروف به كيكاوسي)، آن كه يك عمر از عشق مولايش امام عظيم حسين بن علي عليهماالسلام سوخت و هميشه به آرزوي زيارت امامان شيعه اشكش سرازير بود، سرانجام در شب چهارم ماه رجب سال 1417 هـ. ق مطابق 26 آبان ماه 1375 هـ. ش شب شام غريبان امام علي النقي عليه السلام پس از اداي نماز مغرب و عشا با جماعت در مسجد محل، در اثر ايست قلبي به ملكوت اعلي پيوست، و همسر و فرزندانش را به فراق خود مبتلا ساخت و در گلزار شهداي علي بن جعفر قم دفن گرديد.

[2] شعر از وصال شيرازي برگرفته از آيينه ايثار.